یکی از واژههای کتاب عربی دانش آموزان دهمیام "بُحَیرة" است؛ یعنی دریاچه.
"دریاچه" خیلی کلمهی معمولیای است. قبول دارید؟!
مثل بیست و چند کلمه دیگری که در واژهنامه آن درس آمده، میشود خواند و از کنارش رد شد...
اما این "دریای کوچک" هر سال یک داستانی سرهم میکند تا ما را با خودش به خانهی کسی ببرد. برای همین، یک جور دیگری دوستش دارم. اصلا احترام میگذارم به خودش، قصهاش و از همه بیشتر وزنش!
میگویم بچه ها "بُحَیر" بر وزن چی است؟
مِنّ و مِن می کنند و کمی جوابهای پرت میدهند تا یکیشان داد بزند: فُعَیل!
- آفرین!
"بحر" چی میشد؟
میگویند: دریا
- سه حرف اصلیاش را میبری بر وزن فُعَیل میشود بُحیر یعنی دریاچه.
جَبَل کوه است. تپه را میگویند؟؟ جُبَیل!
نگاه کنید! وزن "فُعَیل"، کوچک میکند. به اصطلاح اسم مُصَغّر میسازد.
رودخانهی کوچک میشود نُهَیر، شکوفهی کوچک میشود زُهَیر...
حالا حسَن یعنی چی؟
میگویند: زیبایی، خوبی!
ببریدش بر وزن فُعَیل!
یکهو صدای واااااایشان در کلاس میپیچد.
یعنی دوزاریشان افتاده و از فهم ریشهی یک اسم آشنا، کیف کردهاند.
- یعنی چون برادر کوچکتر بوده؟!
- یعنی زیباییِ کوچکتر!!
شروع میکنند به حدس زدن برای دلیل این کوچک شدن. میگویم برعکس! زیبایی را کوچک نکنید! عظمت "حسن" را تماشا کنید!
"حسین" را تصور کنید. با آنهمه مهربانی و بزرگیاش که عالم همه دیوانهی اوست!
اگر آن همه شگفتی و دلبری که در وجود امام حسین است، تازه کوچک است در برابر برادرش، ببینید "حسن" چه میتواند باشد!!
سریع میروم سراغ کلمه بعدی. میگذارم "کلمه" خودش کم کم توی مغزشان دم بکشد.
میدانم این وزنِ ساده حتی با این سه حرف فوقالعاده، نمیتواند معرفی جامعی از یک امام بسازد.
اما شاید یک روزی اگر در هیئتی، مجلسی، دستهای دلشان برای امام حسین رفت (که حتما میرود)، همین مهندسی معکوس از نامی مصغّر شده، کمی از مظلومیتِ برادر بزرگتر او کم کند...
یک روزی...
شاید...
تولد آن خوبیِ بزرگ، آن زیباییِ اعظم، کریمِ مظلومِ اهل بیت، امام حسن مجتبی - علیه السلام - مبارک!