یک به یک میشناسیمون با نام
میفرستی برای ما پیغام
اگه این دعوتِ عجیب نبود
میتونستم تو روضه هات بیام؟
شکر... آقا! نجاتمون دادید
لحظه ای که براتمون دادید
دیگه طاقت نداشتم که بگم
زائراتون سلام کنند بجام
غسل کردم ولی تو پاکم کن
یه نگاهی بهم بکن و بگو
با همین ریختُ وضعی که دارم
میدن آقا توی رواقا رام؟
میشه تو لحظههای اذن دخول
قطره ای اشک مهمون شما بشمو
با دل مطمئن بگم که شما
توی این لحظه میکنید نگام؟
بهترین لحظه اون زمانیه که
بعد اذن دخول اجازه بدید
برسم صحن انقلاب و خیره بشم
من به اون گنبد طلات... مدام
بعد با جامعه سلام بدم
جون بگیرم سر امین الله
تو دو رکعت نماز بالاسر
بگم آقا که "خالیه دستام"
من تمام روزای دلگیرِ
شهرمو با شما به سر کردم
لطفتون مستدام بوده و هست
لطفا اینجا دعا کنید برام...
وقتِ رفتن فقط اجازه بدید
با خودم "عطر" ازین حرم ببرم
إجعَلوني مِن همِّکُم... هر صبح
واذکُروا عِندَ ربِّکم... هر شام
دور می شم من از جوارِ شما
توی قلبم صدای تازه میاد
ضربان دلم تو هر لحظه
داره می گه: امام... امام... امام
گفتم به بهانهی امروز یکی از آن زیرخاکیهای نه چندان خوبم را که سوغات یک زیارتِ قدیمی بود برایتان بنویسم...
دلمان از هم آگاه است. امروز دل توی دل هیچ کداممان نبوده و نیست...
تولد همهی کس و کارمان است! همهی امیدمان...
ولادت امام رضا علیهالسلام مبارک