چه کسی میداند آن بالا چه خبر است؟!
اما اینجا روی زمین
ما همانقدر که گاهی حس کردهایم همه چیز سرد و پوچ است و از یخ زدنِ تکهامیدهایمان گریه کردهایم،
گاهی هم پر از شور شدهایم...
"جوشش و جریان"، از عمیقترین نقطه وجودمان ذره ذره بالا آمده و تا پشت پلک آرزوهایمان رسیده...
رجب از راه میرسد و شتاب میدهد. بشارتی برای خوابآلودها، خستهها و جاماندهها.
آیینِ افتتاحِ آن به دست امامی است که او را به شکافتن و توسعه دادن شناختهاند. انگار کسی بین دریاها بلد باشد چطور راه باز کند، یا اتم را بشکافد، یا لایه لایه حفاری کند تا به کشف اثری باستانی برسد.
از روز نخست میآیند استقبال آدمها
خستههای زخم خورده را که مطمئن نیستند حتی کسی آن بالا هنوز صدایشان را بشنود، صدا میکنند.
سنگرهای سختی که دورمان چیدهایم، دیوارهای غار تنهاییمان، حتی لایههای رسوب قلبمان را میشکافند،
امام باقر پیدایمان میکند،
امام جواد جیبهایمان را پر میکند،
امیرمؤمنان حکم و ماموریت را به گوشمان میرساند که...
به مبعث برسیم...
چقدر راه در پیش داریم!
تا این هلال نازک، در سفر سی روزهاش دوباره به شکل اول برگردد، ما چه چیزهایی خواهیم دید! چقدر میتواند اسرار آمیز باشد این روزها...
آدم باورش نمیشود این همه رویش حساب کرده باشند!
راستش من
برای امشب که شب شوقها ست، بیقرارم. میترسم از اینکه حتی شوق رسیدن به آنچه برایش "امامدار" شدهام را هم نداشته باشم. میترسم که رغبتهایم را کوتوله تربیت کرده باشم و مدام چشم دوخته باشم به وضعِ خودم، به جای دستِ کریم!
اما
خیلی هم امیدوارم
پدرمان آن انتها منتظر ما نشسته. در مبعثی که همه انتظارش را میکشیم.
مگر میشود اسم رسول الله بیاید و یخها آب نشوند؟
مگر میشود همه تلاشش را برای رسیدن ما نکند؟!
زمینِ آسمانْجُل را به حال خویش بگذارید
کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها
رجب، با همه عیدها و نورها و زیباییهایش مبارکتان!