سرش پایین، خیالش میرود یک پله بالاتربه دوشش کوهی از واژه، کمی آشفته، تنهاتر
بهدنبال تو میگردد در ایوانهای تودرتودر این سردرگمیها میشود پیدا و پیداتر
برای خستهجانان و فقیرانت چه درگاهیچه دستآویزی از گرمای آغوش تو والاتر
سر پایین خود را لحظهای میآورد بالاو میبارد از این دیدار ابری بیمحابا تر
و میپیچد دم نقاره که آری به حق آریجهان پیداست از آفاق گوهرشاد زیباتر
مبدل میکند تلخی غمها را نگاه توبه طعمی چون عسل شیرین و از آن هم مُهَنّاتر
به دست افسار شعرش بود و حال از لحظهی بارانسواری مانده حیران، واژهها افتادهازپا تر
به مضمونهای اشکآلود بغض آهسته میگویدبرای خلق این تصویر خاموشیست گویا تر...
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دستآویز
شاعر: فاطمه سادات قنادزاده